فرهنگ امروز: بسیاری از مسائل فلسفی دوران مدرن و معاصر ریشه در یونان باستان دارد. از اینرو توجه به فلسفة یونان، اهمیت زیادی دارد. این نوشتار، خلاصه ای است از سخنرانی دکتر هوشنگی دربارۀ فلسفة یونان. در این نوشتار، ابتدا سه مبنا در فهم فلسفه های مختلف مورد بررسی قرار می گیرد. سپس جایگاه فلسفۀ یونان باستان در میان سایر فلسفه ها و دوره های فلسفی غرب مشخص شده است و همچنین ادوار فرعی این دوره که عبارتند از: دورۀ «پیشاسقراطی»، «هلنی» و «هلنستیکی» مورد تفکیک قرار می گیرد و فلسفة هر دوره به طور خلاصه تشریح می شود.
چرا تاریخ فلسفه؟
در دوره معاصر غرب، این مسئله مطرح شد که چرا آراء فلاسفه را تحت عنوان تاریخ فلسفه بخوانیم؟ پاسخ به این سؤال در مسیر تبیین اهمیت تاریخ فلسفه این است که فلسفه با علم تفاوت دارد و اگر دانشمندی در علوم دیگر، تاریخ آن علم را نداند، واقعاً میتواند یک عالم برجسته باشد، اما در فلسفه اینگونه نیست.
عموم فلاسفة بزرگ، اِشراف تامّی بر پیشینۀ فلسفه داشتند. سرّ این مسئله در این است که نظامهای فلسفی و فلاسفه به گونه ای مکمل کارهای یکدیگر هستند. فلسفه که همان ظهور حقیقت است، ظهورش به تدریج رخ می دهد.
بر این اساس، تاریخ فلسفه جدای از فلسفه و تفلسف نیست. اگر فلسفه، شناخت حقیقت است، این شناختِ حقیقت در تاریخ تحقق پیدا کرده است و به مرور، در اذهان فیلسوفان گوناگون جلوه گریهایی کرده است و ما برای بهدستآوردن شناخت عمیق، ناگزیر هستیم که به فلسفه در طول تاریخ توجه داشته باشیم.
عوامل مؤثر در فهم تاریخ فلسفه
تاریخ فلسفه نباید صرفاً ردیفکردن آراء، به صورت مکانیکی و مونتاژگونه پشت سر هم باشد، بلکه باید ارتباطها را بیان کند. این کار با توجه به سه عامل محقق می شود. عامل اول، توجه به عامل منطقی است؛ به این بیان که هر فیلسوفی مستند به آراء فلاسفة قبل از خودش حرکت می کند و شروع از صفر در هیچجا ممکن نیست. البته نوآوری دارد، تعدیل میکند، تغییر می دهد و نقد می کند، اما در آن چارچوب و سنت قرار دارد و آن نقاطی را که فیلسوفان قبلی به آن رسیده اند، نقد میکند یا بسط می دهد.
عامل بعدی عامل اجتماعی است؛ به این معنا که هیچ فیلسوفی مجرد و مستقل از شرایطش نمی اندیشد و شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی، خود را بر اندیشة فیلسوف تحمیل می کنند.
عامل سوم، عامل فردی است؛ هر فیلسوفی اگرچه متأثر از فیلسوفان قبلی و شرایط عصر خود هست، اما یک خودانگیختگی و نبوغ و یک خصوصیات فردی دارد که در فلسفه اش تأثیر می گذارد؛ به این معنا که روشی را که اختیار می کند و مسایلی که به آن میپردازد، تا حدی هم تحت تأثیر خصوصیات فردی خود فرد است.
مسائل اصلی در ادوار فلسفة غرب
دوره های فکری غرب را به چهار دسته تقسیم می کنند: دورة یونان قدیم (یونان و روم)، دورة قرون وسطی، دورة جدید (مدرن) و دورة معاصر. دورة یونان قدیم از شش سده قبل از میلاد تا حدوداً قرن چهار میلادی ادامه می یابد. قرون وسطی از قرن پنجم تا قرن پانزده میلادی است. دورۀ مدرن از قرن پانزده تا اواخر قرن نوزدهم است و دورة معاصر از ربع قرن نوزده تا الآن محسوب می شود.
مسئلة اصلی در دورة قدیم یونان، طبیعت، جهانشناسی و حقیقت جهان بوده است و اینکه جهان از چه چیزی ترکیب شده است. در قرون وسطی مسئلة عمده، خدا بوده است، البته نه اینکه به انسان، سیاست، اخلاق و طبیعت نمی پرداختد. اساساً نگاهها الهی بود و انسان را هم خلیفة خدا می دانستند.
در دوره جدید، انسان به عنوان سوژه و موجودی که ذهن، عقل و اختیار دارد، محور قرار می گیرد. در واقع، در این دوران، به این نکته رسیدند که میان ما و هستی یک حائلی به نام ذهن وجود دارد و لازم است ابتدا ذهن و توان، محدودیتها و قوایش را بشناسیم، سپس ببینیم این ذهن، چه مقدار ما را به هستی، خدا، طبیعت و نفس می رساند.
دورة معاصر دوره ای است که به این نتیجه رسیدند که قبل از ذهن، یک حائل و حجاب دیگری به نام زبان وجود دارد که هستی، طبیعت و انسان را از ورای آن می شناسیم. از اینرو در این دوره، محوریت با زبان و تحلیلهای زبانی است.
هر یک از دوره هایی که ذکر شد، ادوار فرعی دارند. در اینجا به طور مختصر، ابتدا به تشریح و بیان ادوار فرعی دوران قرون وسطی، دوران مدرن و دوران معاصر میپردازیم. سپس به طور تفصیلی، ادوار فرعی دوران یونان قدیم را بررسی میکنیم.
ادوار فرعی در دورۀ قرون وسطی و دورۀ مدرن فلسفی غرب
دورة میانه یا قرون وسطی دارای چهار دورۀ فرعی است: دورة ابتدایی که دورۀ «آباء کلیسا» است. دورة افلاطونی که در این دوره، فلسفه وارد شد و در تلاقی با عقاید مسیحی و در جهت تبیین و مستدلکردن عقاید مسیحی بود. دورة سوم، دورة ارسطویی بود و سپس دوران جدید که «ویلیام اُکام» چهرۀ شاخص این دوره است.
دورة مدرن، مشتمل بر چهار جریان است که عبارتند از: تجربه گرایی که «لاک»، «هیوم» و «بارکلی»، چهره های شاخص آن هستند. عقلگرایی که «دکارت»، «اسپینوزا» و «لایبنیتز» از چهرههای شاخص آن هستند. جریان سوم، کانت است که خود او یک مکتب تأثیرگذار است و مستقلاً بررسی می شود و دورة چهارم که ایده آلیسم هگل است.
دورة معاصر، دو جریان عمده دارد که یکی را اصطلاحاً «انگلوساکسون» و دیگری را فلسفة «قاره ای» می نامند. فلسفة انگلوساکسون، فلسفه ای است که بیشتر در کشورهای انگلیسی زبان شکل گرفته و شامل فلسفة پوزیتویستی و فلسفة تحلیلی میشود. فلسفة قاره ای در مقابل انگلوساکسون قرار دارد و بیشتر در آلمان و فرانسه در درجة اول و سپس در ایتالیا و اسپانیا جریان دارد.
ادوار فرعی فلسفۀ یونان باستان
یونان، یک دورة «پیشاسقراطی» دارد، یک دورة سقراط و فلاسفة بزرگ مانند افلاطون و ارسطو و یک دوره هم دورة «پساارسطویی» است. این دوره را به لحاظ فرهنگی دورة «هلنستیک» هم می نامند که در برابر دورة «هلنی» یا «یونانی مآبی» قرار دارد. دورة هلنی یعنی دورة یونانی محض که فلسفه کاملاً صبغة یونانی داشته است. دورة هلنیستیکی دوره ای است که فلسفة یونان، اندکی تحت تأثیر فرهنگهای دیگر قرار می گیرد.
فلسفة پیشاسقراطی
فلاسفة آرای او و این که تا چه حد از دیگران متاثر است ما را به فهم عمیق تری از آرای او و پیشاسقراطی در واقع بیانگر و معرف آغاز فلسفه هستند. فلسفه به وسیلة این افراد آغاز شد. البته از آن دوره متون زیادی نمانده است. فلاسفة قرن نوزده و بیستم توجه زیادی به این دوره داشتند. هایدگر بر این باور است که این دوره، دورة درخشان فلسفۀ یونان است که با ارسطو دچار انحطاط شده است.
عمدة آراء پیشاسقراطیان حول موضوع جهان شناسی و معرفت شناسی است. در این دوره، سؤال اصلی این بود که در ورای این تغییر و تحولاتی که در جهان رخ می دهد، آیا یک یا چند اصل واحد وجود دارد یا خیر؟ از اینجا بود که بحث وحدت و کثرت مطرح شد که آیا یک اصل یا چند اصل واحد و معدودی نیست که این کثراتی که ما می بینیم جلوه های آن اصل واحد باشد؟
عده ای از این فیلسوفان پیشاسقراطی در جهان شناسی، «مونوییست» و وحدتگرا و عدهای دیگر «پلورالیست» و کثرتگرا بودند. به بیان دیگر، عده ای خمیرمایه و جنس الاجناس را حاصل یک امر واحد می دانستند و عده ای دیگر، امر کثیر را جنس الاجناس می دانستند.
پارمنیدس حرکت را توهم میدانست و هراکلیتوس ثبات را توهم می داند و می گوید به عنوان مثال، این میز را که می بینید، ثابت است، اما این ثبات، توهم است و این میز در درونش در حرکت است. شاید اولین کسی که به حرکت جوهری اشاره کرده باشد، هراکلیتوس است.
فلاسفة کثرت گرا در مسئلة جهان شناسی کسانی هستند که پیرو پارمنیدس هستند و استدلال او را پذیرفته اند که چیزی که به وجود می آید، از بین نمی رود، زیرا برای این فرایند، وجود باید تبدیل به لاوجود بشود و این محال است.
در میان کثرت گراها، اتمیستها مطرح هستند که «اناکساگوراس» از چهره های شاخص این گروه است. اتمیستها به نظریة اتمی که در قرن نوزدهم احیا شد، اعتقاد داشتند و می گفتند اشیا از اتم تشکیل شده اند و اتم یعنی لایتجزی.
در موضوع معرفت شناسی، فلاسفه پیشاسقراطی در برابر این سؤال که آیا جهان خارجی وجود دارد، وجود جهان را تأیید می کنند و آن را قابل شناخت هم میدانند، اما ابزار شناخت را متفاوت میدانند و بعضی به حس و بعضی دیگر به عقل به عنوان ابزار شناخت تأکید دارند.
اما سوفیستها هم که در دورة پیشاسقراطی بودند، در پاسخ به این سؤال جوابهای متفاوتی دادند. یکی از شخصیتهای بارز سوفیستها «گرگیاس» است که می گوید جهان، وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، قابل شناخت نیست و اگر قابل شناخت فرض شود، این شناخت قابل انتقال نیست.
سوفیسم، یک بلای جانی برای جامعة آتن و یونان آن زمان شد، زیرا نسبیتی را دامن زد که در اخلاقیات و هنجارها شکاکیت را گسترش داد. اینکه هر چه را فرد تشخیص داد، خوب است، امروزه در جهان غرب، «سابجکتیو» نام دارد که در اخلاق مطرح است.
فلسفة دورة سقراطی و فیلسوفان بزرگ
سقراط، همزمان با سوفیستها بود و میخواست مشکلاتی را که برای اخلاق پیش آمده بود، حل کند. وی دقیقاً مانند سوفیستها محور کار خودش را انسان، ارزشها، هنجارها و سعادت انسانی قرار داد و در دفاعیهاش میگوید مرا با طبیعیات چه کار؟ انسان باید خودش را بشناسد. «خودت را بشناس» شعار سقراط بود؛ یعنی ببین چه حقیقتی داری.
یکی از کارهایی که سقراط کرد و افلاطون آن را بسط داد -که به نوعی مقابله با سوفیستها بود- تأکید بر مفهوم عقل و مفهوم کلی بود. وی به خوبی دریافت که سوفیستها درست میگویند و اگر ما صرفاً بر حس تأکید کنیم، حس یک امر شخصی است.
افلاطون بحث اخلاقی و زیباشناسی را که سقراط مطرح کرده بود بسط داد و نتایج هستیشناسانه و متافیزیکی گرفت و گفت به ازای مفاهیم کلی، حقایق ثابتی در عالم مثال وجود دارد و آنها را «آیدیا» نام نهاد.
حرف افلاطون این بود که هم ادعای پارمنیدس مبنی بر اینکه اصل، وحدت و عدم تغییر است، درست است و هم حرف هراکلیتوس که میگوید همه چیز در تغییر است، اما به این صورت که حرف هراکلیتوس، ناظر به عالم محسوس است که همهچیز در تغییر است و پارمنیدس در واقع عالم معقول را مبنا قرار داده و به وحدت رسیده است.
صورتی که ارسطو قائل میشود شبیه همان آیدیا و مُثُل افلاطون است و تقریباً همان خصلتها و خصوصیات را دارد. با این تفاوت که در دلِ خود اشیا است و در یک ساحت دیگری از وجود نیستند. ارسطو ی دی اس آمیگوید همة پدیدههای عالَم طبیعی، مرکب از ماده و صورت هستند. صورت، در واقع ذات اشیا است که مشترک میان نوع است.
بحث بالقوه و بالفعل، ماده، صورت، جوهر، عرض، علل اربعه و... اصطلاحاتی است که ارسطو ابداع کرده و در واقع فلسفه به این معنای دقیق کلمه توسط ارسطو پایهگذاری شده است.
دورة فلسفة پساسقراطی و حرکت از بیرون به درون انسان
دورة پس از فلاسفة بزرگ را دورة «هلنستیک» یا فلاسفة یونانیمآب یا پساسقراطی مینامند. فلاسفة یونانیمآب یعنی «رواقیان»، «اپیکوریان» و «شکاکان» همگی در دورة اسکندر و جانشینانش هستند که از قرن سوم قبل از میلاد شروع میشود. در این دوره، اوضاع بیرونی کاملاً مشوش و بههمریخته است. جنگ، ناامنی و بیثباتی گریبان فلاسفه را هم گرفته است و فیلسوفان، نمیتوانند آراء خود را بیان کنند.
در واقع، عموم فلاسفة این دوره، به گونهای که بتوانند در آن جهان مشوش زندگی کنند و به سعادتی که در آن قالب قابل وصول است، برسند، به نوعی به بحث درون بازگشتند و تغییر دادن افکار، آمال و آرمانهای خودشان را سرلوحة کار قرار دادند در نتیجه، مباحث فلاسفه در این دوره مسائل اخلاقی و سعادت است.
منبع: سدید
نظر شما